Wwriting

Wwriting


Wwriting

بایگانی
  



پارگی بندهای بسیار که متصل مان می کرد و همه گیری مرگ درون انتظار نگاه و دست و تپش

من انگشت بر لب تلخت کشیدم. تو در فهم من می‌گنجی خاطره، خاطره‌‌ی تنها که ناخن بر دیوار حافظه می‌خراشی و سر از چرک زیر ناخن‌هات می‌سوزد. چه چرکی اندوختی. چه طعم تلخی دهانت دارد. مگر یادآوری مستی بتواند از آن دهان کامی بگیرد. تو در فهم یک مست می‌گنجی. سخن نه، سخن نه. زهرمار می‌ریزی به گوش‌های شیرین. نباید نباید آن گوش‌های بکر مانده از تلخی مقدر حالا دست‌خورده‌ی این تلخی‌های‌ مکرر شوند. همه تلخی‌ها‌ را سکوت حبس دهان تو کرده. گلوت از لبه‌های‌ تیز و برنده‌ی تلخی‌ها می‌سوزد. تلخی‌های‌ کوچک به‌هم‌ می‌چسبند، تلخی‌های‌ بزرگ می‌سازند. و لبه‌ی تلخی‌ها روز به روز برنده‌تر. فریادی بکش تا بعد، از تلخی عظیم‌الجثه‌‌ی یک فریاد طولانی خشکت بزند. من... من... حضور خود را درون جسمم درمی‌یابم و با جسم خود یگانه‌ام. حضور دیگران اما هر یک پراکنده در پیکری‌ست. تو نیز بیمناکی ز بیگانگی؟ حروف کلماتت به‌تدریج پی هم آمدند. من عجولم و حروف، حروفت را به‌هم‌ریختم. نگاهی رسته از چشم‌ها، خیره‌خیره‌ گوشت چشم مرا سوراخ می‌کند و یک دم در استخوان سرم متوقف نمی‌شود. نگاهی رسته از چشم‌ها، از لحظات پیش‌رو‌ می‌گذرد. لحظه‌ها سراشیبی یک استوانه‌ی تنگ‌اند. تنگنای تقدیر هنوز پیدا نیست. و نگاه خیره‌ای‌ باید که بجوید و با روشنای جستن، نور بیندازد به تنگنای پیش‌رو. گستاخی نگاه، آن را از ترسیدن بازمی‌دارد. چه نگاه نترسی داری و چه حیف اگر این جرأت رونده را سکونت دهی پشت چشم‌های‌ ترحم‌بارت. رنج، استوانه‌ی تنگنای جبّار دست و پای تو را از خود عبور نخواهد داد. و ضخامت رنج از برخاستن دست و ضربات پای تو برای سهم هنگفتی از آسودگی نازک نخواهد شد. پس... نگاه رسته باز می‌گردد و نگاه مقدر جا می‌ماند در حفره‌ی گوشت چشم من، در ازهم‌گسیختگی‌ استخوان سرم و در آن تنگنای پیش‌رو. هوای سنگینی میان ماست. بیگانگی هوای سنگینی‌ست در سرم.